کودکی بودم زلال و پاک ، هم چون آب
روز و شب می گذشت از نگارم ، چون باد
شبهای عاشورا می نشستم پای منبر
دوست داشتم بریزم اشک ، مثل خون از خنجر
سوخت دلم و سالها گذشت
اما از دیدگانم هیچ نریخت اشک


حال می فهمم که وجودم حسینی نیست
این زبان است که گویای نام حسین است


کاش دلـم هم حسیــنی(ع) میگشت.